لانا، نوجوان خشمگین کلمبیایی، روی تخت دراز می کشد، پاهای بلندش از هم باز می شوند و شهد دلپذیرش را آشکار می کنند. مشتاقانه او را می بلعم، زبانم چین های مرطوبش را کاوش می کند، انگشتانم عمیق تر فرو می روند. ناله هایش اکو می شود که او را به لبه می آورم، لب ها و انگشتانم پشت سر هم کار می کنند و او را خیس در خلسه می گذارند.