خویشاوند گره خورده من، یک مرد شاخدار، به من نگاه می کند، مشتاق است. نادیده گرفتن، من آرام می شوم. او بی امان است، دست ها سرگردان، کاوش می کنند. شانه هایم را بالا می اندازم، تا زمانی که او فرو می ریزد، و من اسیر شده ام. این خانواده من است، به دنیای من خوش آمدید.