آتنا فاریس، نوجوان سبزه بی گناه، در آغوش پدر ناتنی خود آرامش پیدا می کند، غافل از میل سیری ناپذیرش. او با رها کردن عضو عظیم خود، قاب کوچک او را ویران می کند و او را نفس نفس می زند و برای بیشتر مشتاق است. قرار ملاقات ممنوع آنها به پایانی اقلیمی ختم می شود.