پس از سال ها اذیت کردن، پسر عموی ناتنی ام امی کمبریج بالاخره تسلیم شد و اجازه داد تا من طعم بیدمشک تنگ او را بچشم. من آنقدر هیجان زده بودم که تقریباً با شلوارم آمده بودم. تماشا کنید که او ماهرانه خروس بزرگ من را می مکد و مانند یک حرفه ای سوار من می شود.