وقتی ساحل خلوت شد و مامان نبود، من و برادرم تصمیم گرفتیم که بالاخره تسلیم خواسته هایمان شویم. پس از کمی اذیت کردن، من مشتاقانه قبل از اینکه در لحظات پرشور و صمیمی غرق شویم، به او یک بالش شگفت انگیز دادم و موقعیت های مختلف را بررسی کردم تا او به اوج برسد.